دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

✿ــــ✿

ماهِ من به نيمه رسيده ....

ماه كوچولوى خانه من .... شش ماهگيت به نيمه رسيده جانِ مادر .... اين روزها را با تمام وجود نفس مى كشم ....  كاش هميشه مى ماند اين شش ماهگى .... عزيز  دل مادر .... دو دستانت را وقتى به سويم دراز مى كنى قند در دلم آب ميشد .... وقتى با كلمات نامفهوم برايم حرف ميزنى .... وقتى احساست را بيان مى كنى ..... دلم برايت ضعف ميرود .... تعجب ، خشم ، خوشحالى ، خستگى ، گرسنگى ات را بيان مى كنى ... با همان زبان بى زبانى .... روزهاى زيادى نمانده به حركتت به سمت جلو ....  شيرينكم .... در اين روزهاى زيباى ماه مبارك رمضان از خداى رحيمم سلامتى مى خواهم براى همه كودكان و براى تو و خواهر نازنينت آمين الحمدلله ٢٨ خرداد...
28 خرداد 1395

عزيز دلِ شش ساله

نازنين ، شش ساله ام... تازگيا علاقه خاص. به چيدمان ميز غذا پيدا كردى .... دوست دارى همه چيز سر ميز مرتب و با سليقه باشه از قبل از ماه مبارك اين حس خانمانه در درونت شكوفه زد الانم توى ماه مبارك سفره هاى افطار رو خيلى زيبا و قشنگ مى چينى .... خودِ خودت ! سفره آراى باسليقه از الان براى خودت ايده و نظر دارى نظراتتم كاملا درسته  عاشق منو و خواهرتى بايد بگم ما هم عاشقتيم دخترك مهربونم الحمدلله جمعه بيست و يكم  خرداد ٩٥
21 خرداد 1395

ماه مبارك رمضان

داشتم برات مى گفتم وقتى نه ساله بشى ديگه مثل آدم بزرگا ميشى بايد همه كارايى كه ما انجام ميديم رو تو هم بكنى ... نمازات رو به موقع بخونى .... كه يه دفعه گفتى يعنى بايد غذا هم درست كنم ؟ گفتم نه .... منظورم كارهايى كه خدا ازمون خواسته انجام بديم دروغ نگى كار بد نكنى نماز بخونى روزه بگيرى ... كه دوباره پريدى وسط حرفم گفتى : آخ جووون من آرزومه روزه ....  متعجب گفتم چرا؟ گفتى چون ديگه راحت ميشم نمى خواد غذا بخورم !!!!! هيچى ديگه صداى خندم همه جا را پر كرد ...!!!!!!! ************ توى اتاق با هم حرف ميزديم نمى دونم چه جورى كشيده شد به اينجا ، گفتى : من اصلا نمى خوام بزرگ شدم بچه بيارم ... يه اشاره اى هم به خواهرت كردى كه ب...
19 خرداد 1395

صدايت را دوست دارم

دلبرك ناز شش ماهه ام آواى خوش دٓ دٓ گفتنت از ديروز شدت گرفته .... حتى توى خواب هم با دٓ دٓ گفتنت لبخند را روى لبانم مى نشانىحالا ديگر كمتر نٓ نٓ نٓ مى گويى .... يك كار ديگر را هم از ديروز شروع كردى ! دست زدن با پاهاى كوچولوت ! دقتت روى پاهات خيلى بيشتر شده **** ديروز واكسن شش ماهگى رو زدى با سه روز تاخير البته چون جمعه و شنبه تعطيل بود يكشنبه هم نرسيدم **** با خنده هاى خواهرت خوووووب مى خندى دختر طلاى من عزيز دل مادر امروز اولين روز ماه مبارك رمضانه ....  الحمدلله سه شنبه ١٨ خرداد ٩٥
18 خرداد 1395

نيم ساله خوردنى

امروز جمعه ١٤ خرداد ٩٥ ست ساعت از يازده و نيم گذشته مى خوام برات از كار هايى كه مى كنى بنويسم دلبر خانم خب ....دختر خانم شش ماهه من قدش ٦٤ و وزنش ٧/٥ كيلو يكشنبه براى چكاب و شروع غذا بردمت مرنديان صبح به خواهرت گفتم با خواهر جونت دكتر بازى بكن تا وقتى رفتيم دكتر نترسه اونم وسايل دكتر بازيش رو آورد شروع كرد به معاينه .... دهنت ، گوشات ، درجه ، صداى قلب و در انتها آمپول ! چند بار با هم بازى كردين بعد هم خواهر جونت حسابى بهت سفارش كرد كه از دكتر نترسى .... ساعت دو و نيم راه افتاديم خدا رو شكر خلوت بود فقط يك نفر پيش دكتر بود تو هم توى بغلم خواب بودى وقتى نوبتمون شد رفتيم پيش آقاى دكتر . گذاشتمت روى تخت براى معاينه كه تازه چشمات رو باز كرد...
14 خرداد 1395

دردانه شش ماهه

امروز روز توست نازدانه .... دلبرى مى كنى برايمان شش ماهه كوچك خانه ....  حركاتت ، صداهايت ، خنده هايت ،  گريه هايت ، نگاهت  ... حتى جسم كوچكت .....دستهايت ، پاهايت ، سرت ، زير گلويت .... دلبرى مى كنند .... گرسنه كه مى شوى ، اول با نگاهت بعد با سرفه هاى مصلحتى نظرم را جلب مى كنى .... مرحله بعد گريه كردن است .... گريه هايت را تاب ندارم دختركم ... توان شنيدن گريه هاى هيچ شش ماهه اى ندارم نازدانه .... سرت را كه مى چرخانى ، وقتى بالا و پايين مى كنى سرت را .... زير گلويت پيدا مى شود .... چه بگويم از شش ماهگى ..... آه .....  من و دخترانم فداى شش ماهه كربلا ....
14 خرداد 1395

وقتى مى توان نشست ...

عزيز كوچولوى من چند روزه مى تونى بشينى ولى نه مدت طولانى ... خودت خيلى علاقه دارى بشينى بخاطر همين خودت رو محكم مى گيرى ولى گاهى هم يهو خودت رو ول مى كنى بايد كاملا مراقبت باشم ... الان حدودا يكى دو دقيقه مى تونى بشينى هنوز درست غلت نمى زنى كه تلاشت رو براى نشستن شروع كردى ده روز مانده به شش ماهگى .... الحمدلله چهارم خرداد ٩٥ پ ن : خواهر جون مهربونت امروز ٧٩ ماهه شد
5 خرداد 1395

شيرينك من

زبانت را به شيرينى گشودى .... د ٓ ... دٓ ..... گفتنهاً آهنگينت از امروز شروع شد ! امروز دو تا كار رو شروع كردى د د گفتن و سق زدن !! مثل نبات ميمونى ... شيرينِ جان ما ! الحمدلله ٣١ ارديبهشت جمعه
1 خرداد 1395
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد